شما برای نجات «سرزمین دلتورا» چه کار میکنید؟
(برای خواندن هر جلد 4 ساعت. با احتساب 8 جلدی بودن 32 ساعت. ولی آرام آرام بخوانید که زود تمام نشود!)
اعتقاد دارم تابستان بهترین فصل برای خواندن مجموعههای طولانی و چندجلدی است. وقتی هیچ دغدغۀ دیگری نداری و میتوانی از صبح تا شب یا شب تا صبح خودت را زیر پتویت پنهان کنی و بخوانی و بخوانی. کتابی که میخواهم معرفی کنم را در تابستان گرم دوازده سالگیام خواندم. حالا هم دست خواهر کوچکم است که در تابستان گرم ده سالگی است. همۀ اینها را گفتم که بگویم به نظرم دخترها و پسرهای ده تا چهارده، پانزده ساله دوستش خواهند داشت.
داستان از سرزمینی به نام «دلتورا» شروع میشود. اسم مجموعه کتاب هم دقیقاً اسم همین سرزمین است، «در جست و جوی دلتورا». پادشاه و وارث سرزمین دلتورا ناپدید شدهاند و ارباب سایهها که آدم بدی است به پادشاهی رسیده. حالا باید قهرمانی بیاید و کمربند گمشده پادشاهی را پیدا کند و با قدرت کمربند ارباب سایهها را شکست بدهد. کمربند پادشاه هفت سنگ باارزش دارد که هر کدامش در یک گوشۀ سرزمین پنهان شده.
حتماً تا به حال فهمیدهاید که با چه مدل کتابی رو به رو هستیم. از آن کتابهای تخیلیِ ماجراجوییِ هیجانانگیز. خواهش میکنم اگر الان توی دلتان گفتهاید «من که کتاب تخیلی دوست ندارم» یک بار تجدیدنظر کنید و «در جست و جوی دلتورا» را بخوانید.
اولین دلیل این که شما شخصیتهای داستان را بینهایت دوست خواهید داشت. «لیف»، «باردا» و «جاسمین» سه نوجوانی هستند که به راه میافتند تا هفت گوهر گمشده کمربند دلتورا را پیدا کنند. گاهی گمان میکنم حتی اگر پیر پیر هم شوم، لیف و باردا و جاسمین همیشه در ذهنم و یک گوشۀ قلبم باقی میمانند.
دومین دلیلم این است که کمربند دلتورا خیلی جذاب است. هر کدام از سنگهای کمربند قدرت مخصوص به خودش را دارد. مثلاً «لعل بنفش موجب تسکین و آرامش میشود». لیف وقتی میترسد دستش را روی لعل بنفش میگذارد و آرام میشود یا مثلاً «اوپال بخشهایی از آینده را نشان میدهد»، یا «یاقوت سرخ در حضور اهریمن کمرنگ میشود.». همین نیروها باعث میشود قدرت پادشاه دلتورا خیلی زیاد باشد و استفاده از آن نیروها آنقدر هیجانانگیز که آدم دلش میخواهد یک کمربند دلتورای شخصی داشتهباشد.
سومین دلیلم این است که خانم «امیلی رودا» یعنی نویسنده کتاب، استاد غافلگیری است. من کتابهای زیادی خواندهام. اما در هیچکدامش این قدر غافلگیر نشدم. هر بار با خودم میگفتم:«این بار دیگه رودست نمیخورم!» ولی باز هم رودست میخوردم و چهقدر خوش میگذشت! حالا که همۀ کتابهای خانم امیلی رودا را خواندهام میتوانم بگویم «غافلگیری» شاهکلید اوست! همه میدانند حتی سادهترین و معمولیترین قصهها با یک شوک واقعی خیلی خیلی جذاب میشوند.
و چهارمین دلیلم این است که شما وقتی «در جست و جوی دلتورا» را تمام میکنید، حسابی غصه خواهید خورد و دلتان میخواهد ادامه داشته باشد که باید بگویم ادامه دارد! دو مجموعۀ دیگر به نام «سرزمین سایههای دلتورا» و «اژدهایان دلتورا» ادامۀ ماجراجویی لیف و باردا و جاسمین را تعریف میکنند.
حالا بیشتر از این لحظههای ارزشمند تابستان را تلف نکنید. «در جست و جوی دلتورا» را از هر کجا به ذهنتان میرسد گیر بیاورید و بروید زیر پتویتان و شروع به خواندن کنید، بین داستان آن جایی که از شدت هیجان نفستان گرفته یاد این جمله من بیفتید که «هیچ نوجوانی از خواندن در جست و جوی دلتورا پشیمان نمیشود!»
برنا از کلاس نهم، قفسه کتاب