سلمان کدیور دومین اثر خود بهنام «راننده رئیسجمهور و چند داستان دیگر» که مجموعهای متشکل از سیزده داستان کوتاه است را روانه بازار کتاب کرده. کدیور که اینبار قصد دارد بخت خود را در داستان کوتاه بیازماید، پیشتر با رمان هفتصد صفحهای «پس از بیست سال» خود را به بوته نقد و نظر مخاطبان سپرده بود. هرچند عدهای از منتقدان بر این باورند که اثر باید فارغ از شخصیت نگارنده آن بررسی شود، اما اطلاع از زمینههای فکری وی برای فهم و درک دقیقتر از سیر نوشتهها خالی از فایده نیست. کدیور نویسنده جوانی است که با فاصلهای اندک از دوران فعالیت تشکیلاتیاش در دانشگاه پا به عرصه ادبیات گذاشته است. فعالان تشکلهای دانشجویی بیش از اینکه کدیورِ داستاننویس را بشناسند، کدیور جنبش عدالتخواه دانشجویی و فعال عدالتخواهی را در خاطر دارند. او که سابقه دبیری جنبش عدالتخواه دانشجویی را نیز در کارنامه دارد همچنان در اظهار نظرهای مختلف سیاسی و اجتماعی موضع عدالتخواهانه خویش را حفظ کرده است.
با نگاهی گذرا به کارنامه وی در حوزه داستان میتوان دریافت که کدیور سعی دارد مساله محوری خود را به زبان داستان پروریده و به مخاطب عرضه کند. درونمایه داستانهای این کتاب شامل مفاهیمی نظیر عدالت، تمجید مبارزه با ظلم، تقبیح ستمپذیری، نفی و رد راحتطلبی و ستایش ایستادگی و پایداری است. رمان «پس از بیست سال» او که به وقایع دوران صدر اسلام میپردازد نیز با درونمایه مشابه به نگارش در آمده است. البته ناگفته پیداست سخن گفتن از موفقیت نویسنده در بیان هنرمندانه ایدههای خود، مطلبی است فارغ از بیان قصد او برای این کار.
از برآیند مجموعه داستانهای کوتاه کدیور اینگونه برمیآید که با یک اثر متوسط روبهرو هستیم. کتاب از داستانهایی معمولی تشکیل شده است که پایان معین و معلوم آنها حتی در آغاز و هنگامه نبض گرفتن داستان نیز مشخص است. هیچ تلاشی برای آشناییزدایی از کلیشههای داستانی شکل نگرفته است و خواننده میتواند با تقریب خوبی روند و نتیجه داستانها را پیشبینی کند. غالب داستانها گرههایی بدون هیجان را طی میکنند و انتظار خواننده از اوج و شگفتی داستان بهحد کافی اقناع نمیشود.
مهمترین ضعف کدیور در «راننده رئیسجمهور و چند داستان دیگر» غلبه درونمایه بر قصه است. اینگونه مینماید که نویسنده برای بیان مسئله خود عجله فراوانی دارد. اشارات مستقیم و گاه گلدرشت نویسنده به مفاهیم مورد نظرش در متن قصه نمینشیند، و گاه آن را از قواره میاندازد. خواننده بیش و پیش از اینکه قصد شنیدن مضامین مد نظر نویسنده داستان را داشته باشد، میخواهد قصه بشنود. هدف ابتدایی داستاننویس نیز باید خلق داستان باشد. مضمون و محتوایی هم اگر هست، باید چنان آمیخته و در هم تنیده با داستان باشد که فراتر از خودآگاه خواننده و در جان او نقش ببندد. اما در غالب داستانهای کدیور شاهد آن هستیم که طنین اندرزهای نویسنده جلوتر از قصه حرکت میکند. گویی نویسنده به توان خیالپردازی مخاطب خود اعتماد کافی ندارد و در تمامی سیر داستان بهجای او میاندیشد، خیال میکند و نتیجه میگیرد و زشتیها و زیباییها را چنانکه برای کودکی شرح میدهند، به تفسیر میگذارد.
نقیصه دیگری نیز که در برخی داستانها به چشم میآید، عدم تناسب زبان راوی با فضای بهوقوع پیوستن داستان است. برای نمونه در نخستین داستان مجموعه با نام «فرشتگان قلعهگلاب» روای در هنگامهی آتش و خون و در شامگاه نبرد، داستانی قدیمی را برای فرزند خود بازگو میکند. داستان دو مخاطب دارد، یکی فرزند که در سیاهچادرها و نزدیکی میدان نبرد است و دیگری خواننده داستان. نویسنده از پس این همزمانی در روایت برنیامده است و با وجود اینکه قصه را از زبان راوی برای فرزندش بیان میکند، اما در حقیقت فرزند را حذف کرده و تنها خوانندگان را در نظر گرفته است. شرح و بسط راوی نیز به قصهگویی در شرایط جنگی نمیزند. ریزترین جزئیات را از خاطر نمیبرد و نه گوئی که شرایط جنگی است.
در میان داستانها، «راننده رئیسجمهور» و «گرگهای اهلی» روایت باورپذیرتر و غیرمستقیمتری دارند و به اعتقاد نگارنده در میان سایر داستانها یک سر و گردن بالاتر هستند.
در نهایت باید تلاش سلمان کدیور را در نوشتن ستود. در این آشفته بازار بیدغدغدگی، حضور افرادی با دغدغدهای متعالی چون او میتواند نویدبخش تنوع نظر و نگاه بیشتر در میان نویسندگان و بهتبع آن، گسترش دایره مخاطبان کتاب و ادبیات باشد.