با یک تعداد از دوستان یک گروه کتابخوانی راه انداختهایم و دو سه سالی هست که تِلِک و تلک پیش میآییم. کتابی که برای جلسه بعد مشغول بالا و پایین رفتن از سطورش هستیم یک رمان است از یک نویسنده از امریکای لاتین به نام «چشمِ انتظارِ در خاک رفتگان». قصه به موز بر میگردد بهعنوان محصول اصلی اراضی کشاورزی دهقانان امریکای لاتین!
این وسط پای یک کمپانی امریکایی میوه – دقیقترش را بخواهید یونایتد فروت و تخم و ترکههای سرمایهدارش – هم به این مناطق باز میشود و ادامه ماجرا را هم که خودتان میتوانید حدس بزنید! تسمهای که از گرده دهقانان محروم امریکای لاتین کشیده میشود و سواری و سودی که مفتی به شرکت گردنکلفت امریکایی میدهند و دولتی که با دلار امریکایی روی سبیل شاه نقاره میزند و این وسط هم مثل همیشه تاریخ، یک تعداد دهقان هم پیدا میشوند که از هستونیست ساقط شده و حالا یک فکرهایی به کلهشان زده که چرا باید خانه و زندگیمان نابود شود به قیمت بالارفتن برج عاج بیگانه! کل رمان هم کشاکش همین بحثهاست.
اینها را خواستم بگویم که این را بگویم که چقدر دریچه اصحاب ترجمه و ادبیات ترجمهای ما تنگ است. اینکه دنیای نشر ما در حوزه رمانهای ترجمه تنگ و محصور شده در میان تعدادی نویسنده و رمان اروپایی و آمریکایی و دغدغههایی که از سقف گهواره نوزاد هم عموماً بالاتر نمیرود. محمدعلی یزدانیار در چند شماره قبل توضیح داد که گند این قضیه در بزنگاههایی مثل جایزه نوبل چطور میزند بیرون و یکهو همه مدعیان ادبیات در گوشه رینگ آچمز میشوند وقتی برنده جایزه نوبل هیچکدام از گزینههای منتقدان ادبی ایران نبوده.
اینها را گفتم که بگویم چقدر این دریچه تنگ است که آثاری مانند همین «چشم انتظار در خاک رفتگان» در میان اهل ادب و ترجمه ایران دیده نمیشوند یا بهتر بگویم کمتر دیده میشوند. آثاری که تا بیخوبن ضد سرمایهاند و یکجورهایی حتی ماها بهعنوان مخاطبانی در اینسوی کره زمین وقتی بعضی سطرهای این رمانها را میخوانیم چقدر جگرمان خنک میشود که بالاخره یکی توی دنیای ادبیات پیدا شده که حرف دل ما را هم زده ولو آنکه آنسوی کره زمین باشد و مثل همه امریکای لاتینیها یک تریلی اسم و فامیلی داشته باشد. سطور پایانی این مقال را چند سطر از همین رمان مزبور به پایان میبرم:
«صاحبان رسانه در پول غلت میزنند و گلو پاره میکنند زندهباد آزادی! اعیانزادگان مرفه از سر تفنن شعر میسرایند و نثر میآرایند و سینه میکوبند که زندهباد آزادی! بازرگانان بهزور تبلیغ بر سود خود میافزایند و گریبان میدرند زندهباد آزادی! تنها تودههای محروم و زحمتکش نمیتوانند این فریاد را تکرار کنند زیرا آزادی آنها به معنای گرسنگی اینهاست!»