هستی را شبیه یک هزارتوی دوار را فرض کنید؛ در کوچکترین دایرۀ این هزارتو فردی زندگی میکند و گمانش این است که تمام دنیا همان دایرۀ محل اسکانش میباشد و تمام اتفاقات در همین دایرۀ کوچک در جریان هستند. حال اگر او را بالا ببریم و هزارتو را نشانش بدهیم، چه میشود؟ طبیعتاً حقیقت را درمییابد اما در مرحلۀ دوم حیران و مجنون میشود و سر به بیابان میگذارد و یا مثل داستان «جان غریب» سر به جنگل.
«جان غریب» داستانی است که جناب ملاحت نیکی نوشته است. نویسنده همانطور که ابتدا به امر عرض شد، شخصیتهایش را در دایرههای تودرتو قرار داده و سیر حرکت قصه چیزی نیست جز تعالی اشخاص داستان به دایرههای بزرگتر. البته این رشد و حرکت مثل رشد و حرکتی که در ذهن ماست مایۀ طراوت و شادی نمیشود بلکه برای شخصیتهای داستان نتیجهای جز ترس و دلهره به بار نمیآورد. شخصیت اصلی رمان هر جه بیشتر به دنیای بیرون خودش آگاهی پیدا میکند، امیدش کورتر میشود.
«جان غریب» راوی یک قتل است؛ قتلی که درنهایت خونسردی به انجام میرسد و پیچیدگیهای خودش را دارد و درنتیجه موقعیت شخصیت اصلی قصه که آزاد نام دارد را متحول میکند.
آزاد جوانی اهل شمال است که برای تحصیل در رشتهای فنی به تبریز سفر کرده است. پس از ورود به دانشگاه، یک جریان اعتراضی با تولیت دانشجویان راه میافتد و دامن آزاد قصه هم لای منگنۀ کمیته انضباطی و تعلیق گیر میکند و درنهایت هم زمانی که باقی دانشجویان و همکلاسیهایش فلنگ را بستند و فارغالتحصیل شدند، کماکان در وضعیت تعلیق باقی میماند. معلق هم از این نظر که دانشگاهش به نتیجهای نرسیده و هم ازاینجهت که دختر محبوبش دیگر در تبریز نیست و حال بازگشتن به زادگاهش را هم ندارد.
از یکجا به بعد داستان بوی معما و جنایت میگیرد. آزاد بهصورت اتفاقی در یک کارخانهای مشغول میشود که رابطۀ بین کارگران و مدیرانش وضعیت مطلوبی ندارد و دراینبین یکی از مدیران شرکت کشته میشود و صحنۀ قتل جوری تنظیم میشود که انگشت اتهام بهسوی آزاد نشانه برود. البته کلیت داستان رنگ و بوی جنایت و معما نمیگیرد و گه گاهی هم نویسنده به روابط شخصیتهای مختلف در قصه سر میزند.
نویسنده تمام تلاش خودش را به کار بسته تا بهترین تصویر را از یک محیط صنعتی و خشک ارائه کند. جایی که از کارگران بهرهکشی ظالمانه میشود و کارگران که با مشکلات مالی و خانوادگی دستوپنجه نرم میکنند، چارهای ندارند جز سخت کار کردن و دلخوش نمودن به یک سری تفریحات ساده.
داستان «جان غریب» در ظرفیت زمانی چندروزه طراحی شده است؛ از روز سیزدهبدر که آن مدیر کارخانه به قتل میرسد تا زمانی که تفحص آغازشده و آزاد آگاهی پیداکرده که همهچیز علیه اوست و باید راهی خارج کشور بشود. تمام این وقایع در حدفاصل چند روز رخ میدهند.
این قسمت از داستان را میتوانیم همان دایره کوچک بدانیم که در مرکز هزارتو قرار گرفته است. هر چه داستان وارد دایرههای بالایی میشود، گسترۀ اطلاعات جاری نیز گسترش پیدا میکند. برای مثل در لایه دوم ما یک سال از زندگی آزاد را تماشا میکنیم، از زمانی که وارد کارخانه میشود تا زمانی که ماجرای قتل و فرارش رخ میدهند؛ اینجا دقیق همانجایی است سیاه دامون به داستان اضافه میگردد.
حال اینکه سیاه دامون چیست و چه نقشی در قصه دارد؟ را باید در خود کتاب بخوانید…