«پردۀ آهنین» قصۀ سیالی دارد و مخاطب را وارد یک دنیای مفرح و نمکین میکند. ماجرا ساده است و داستان روی خط مشخصی پیش میرود: راوی رمان که به خبرنگاری اشتغال دارد قرار است مهمترین و حیاتیترین مصاحبۀ دوران کاریاش را انجام بدهد، مصاحبهای با جهانگیر فاتحی، که اگر انجام بشود نان زندگی راوی تا گردن توی روغن میرود.
اما سوال اصلی اینجاست که این جناب جهانگیر فاتحی چه کسی است؟
البته نویسنده در کتاب بنا ندارد همان اول کار هویت جهانگیرخان را فاش کند و یکی از مسائل اصلیای که در کتاب مطرح میشود و قصه تا انتها در پی آن است که جوابی برایش پیدا کند همین پردهبرداری از شخصیت جهانگیر فاتحی است. فاتحی از دستبهقلمان پیش از انقلاب بوده که بعد از انقلاب ناپدیدشده و جامعه ادبی ایران نام و خاطرهاش را فراموش کرده است و فقط در برخی از محافل خاص ادبی بعضاً نام و احوالاتش وارد گفتگوها میشود.
«حسابی افتاده بودم به فاتحی خواندن و در همان چند روز هر سه کتابش بهعلاوه دو، سه تا از مقالههایش را که در یکی دو کتاب بازنشر شده بود خواندم. اما راستش نتوانستم درباره جهان داستانیاش به جمعبندی روشن و مشخصی برسم. تقریباً اختلاط نثر در همهی کارهایش بود؛ همچنین رگههای عرفانی و وحدت وجودی و اینجور چیزها و مقادیری هم کنایههای پنهان سیاسی و اجتماعی و یک نمه هم اروتیسم.»
نویسنده، علی شروقی در پی این است که در این رمان سیصد صفحهای با لحنی طنزآلود وضعیت ملتهب و نابسامان ادبیات معاصر ایران را به تصویر بکشد و برای روشن شدن این تصویر به هر جا که فکرش را بکنید سر میزند. نشریات قدیمی، کهنهفروشیهای انقلاب، بایگانیهای مجلات و… و حتی سراغ آدمهای زنده هم میرود، افرادی که هنوز صفحات تاریخ در ذهنشان رنگ و بوی تازگی دارد و حرفهایی را در سینه ضبط کردهاند که هرجایی پیدا نمیشود.
زبان راوی تیز است و زهرآلود ولی به گونهای ساختهوپرداخته شده تا در نظر خواننده دوستداشتنی جلوه کند. نشانههایی از تواضع را در رفتار و گفتارش میبینیم ولی یک حس خودبرتربینی درونش نهفته است که همواره افراد مختلف را با خودش قیاس میکند و از ورای این قیاس نمرۀ برتری به خودش میدهد. البته به علت زیرکیای که دارد کاری میکند که خود مخاطب این نتیجه را بگیرد و بر این نمره مهر تأیید بکوبد.
شخصیت اصلی «پردۀ آهنین» هنوز به مقام تأهل نائل نشده است و تنها روزگار میگذراند و حتی بالا رفتن سن هم جلوی بیقیدیهایش را نمیگیرد و بسان نوجوانی که تازه پشت لبش سبز شده باشى، خلافها و شیطنتهای دوران پیش از شباب رهایش نمیکنند. چاشنی طنز و کنایه نیز از طریق همین شخصیت به داستان تزریق میشود.
اگر آثار دیگر جناب شروقی مثل «معجون مکانیک» و «مکافات» را خوانده باشید، کاملاً رد این شکل از شخصیتپردازی را در آثارش میتوانید دنبال کنید، راویانی که در عین طنز گویی و کنایه زنی، جاهطلباند و در پی ساختن آیندهشان حرکت میکنند. بهنوعی درگیر نوعی تضاد درونیاند، هم ابتذال را محکوم میکنند و هم خودشان محکومبه ابتذالاند.