خوشبختانه روزهای طولانی ماه رمضان فرصت خوبی برای کتاب خواندن است. حتی اگر مدرسهها کاملاً حضوری شده باشد و مجبور باشید ساعت هشت صبح سر کلاس حاضر شوید. (ضمن اینکه خود کلاس حضوری هم فرصت مناسبی برای کتاب خواندن است که البته این قسمتش را از من نادیده بگیرید.) برای معرفی این هفته کتابی را انتخاب کردم که خیلی دوستش دارم، آنقدر دوستش دارم که یکلحظه شک کردم که نکند قبلاً معرفیاش کرده باشم؟ و اصلاً چرا من تا حالا این کتاب را معرفی نکردم؟ و از غفلت خودم حقیقتاً پشیمان شدم.
چند باری توی همین ستون نوشتم که از کتابهایی که زمان و مکان و اسمهای آشنا دارند خیلی خوشم میآید، یعنی کتابهایی که اسمهای ایرانی دارند و در ساختمانها و خیابانها اتفاق میافتند که برای ما آشناست. معمولاً این ویژگی مخصوص نویسندههای ایرانی است اما نکته اصلی کتاب این هفته این است که نویسندهاش ایرانی نیست! سوزان فلچر یک نویسنده آمریکایی است که کتابهایی نوشته که در حال و فضای ایران قدیم اتفاق میافتند. باید بگویم خیلی خوب هم از پس این کار برآمده.
داستان «گمشدهی شهرزاد» همانطور که تقریباً از نامش مشخص است در مورد شهرزاد قصهگو است. همان شهرزادی که توانست با هزار و یک شب قصه گفتن کاری کند که ملک جوانبخت دست از کشتن دخترهای جوان بردارد اما شخصیت اصلی داستان شهرزاد نیست. شخصیت اصلی دختری به نام «مرجان» است که هیچکدام از ویژگیهای دخترهای قهرمان داستانها را ندارد. پایش هم لنگ میزند. چون مادرش در کودکی برای نجات جانش کاری کرده که پایش آسیب ببیند. مهمترین ویژگی مرجان این است که قصهگو است. او برای بچههای کوچکتر در کوچه و بازار قصه میگوید و همین باعث میشود که پایش به قصر باز شود و به شهرزاد برای ادامه دادن داستانهای هزار و یک شب کمک کند.
به نظرم توضیحاتم تا همینجا نشان میدهد که چرا تا این اندازه عاشق این کتاب هستم. معلم نگارشمان میگوید خوب است که در داستانهای تاریخی شخصیت اصلی یک فرد خیالی باشد و شخصیتهای فرعی آدمهای واقعی تاریخ باشند. یعنی مثلاً اگر میخواهید داستانی از زندگی شاهعباس صفوی را بنویسیم، یک پسرک چوپان که خیالی است شخصیت اصلی ما باشد که با شاهعباس بهعنوان شخصیت فرعی داستان روبهرو میشود. من نمیدانم که شهرزاد قصهگو واقعاً در تاریخ وجود داشته یا نه ولی به نظرم بهترین ویژگی کتاب «گمشده شهرزاد» استفاده از یک شخصیت اصلی خیالی است. شهرزاد واقعی و افسانهای در داستان حضور دارد اما ما همراه یک دختر معمولی هستیم که بیشتر شبیه خودمان است. نه شاهزاده است نه خیلی زیبا، فقط میتواند خوب قصه بگوید.
یکی از مهمترین نقاط مثبت این کتاب این است که اگر توجهی به اسم نویسنده نداشته باشد نمیفهمید که داستان را یک غیر ایرانی نوشته است. فضای داستان کاملاً ایرانی است. نویسنده در مقدمه کتاب میگوید:«در رمان من زنها حجاب ایرانی دارند، پوششی که درواقع گونه قدیمیتری از چادر است. درحالیکه در بسیاری از کشورهای عربی حجاب، بیشتر صورت یا تمام آن را در برمیگیرد، حجاب ایرانی موها، گوشها و گردن را میپوشاند و شامل بهاصطلاح قرص صورت نمیشود. بهعلاوه در کتاب به اوقات نماز خواندن ایرانیهای که بهجای پنج بار در روز، سه بار انجام میشود، نیز اشاره کردم.» وقتی این پاراگراف را خواندم خیلی کیف کردم که نویسنده تا این حد به جزییات زندگی ایرانی توجه داشته است. بعد از مقدمه کتاب نامه نویسنده به مترجم فارسی کتاب هم موجود است. نویسنده در قسمتی از نامه میگوید:«در آمریکا به قصههای شهرزاد بیشتر با عنوان شبهای عربی اشاره میشود. بااینهمه باکمی دقت متوجه شدم که برخی اسمها تلفظ فارسی دارند. میدانستم که «شهر» پیشوندی فارسی است و حدس زدم که «زاد» هم باید پسوندی فارسی باشد. آنگاه به نظرم آمد که ایران بهترین و مناسبترین محل برای حوادث کتاب است.» حتی در قسمتی از نامهاش اشاره میکند که چطور یاد گرفته مثل ایرانیها چای را با قند بخورد.
به نظرم همه این ظرافتها باعث شده که «گمشده شهرزاد» کتاب خیلی خوبی باشد. کتاب دیگری از همین نویسنده به اسم «رویای بابک» هم خوانده بودم که فهمیدم چند سالی است تجدید چاپنشده، اما رویای بابک هم تقریباً به همین اندازه فوقالعاده است. اگر دلتان یک کتاب ایرانیِ ایرانی میخواهد به نظرم برای خواندشان لحظهای درنگ نکنید.