همیشه یکی از فانتزیهایم مواجه با شیطان بود. وحشت داشتم که او را در لباس انسان و ایستاده در مقابلم ببینم. حالا در میان کلمات، شیطان را در ردای فانتزی میبینم که حی و حاضر در برابرم ایستاده و حتی با جنس شرش، داعیه خیر میکند.
مرشد و مارگاریتا از آن دسته رمانهایی است که در قلمرو رئالیسم جادویی قرار میگیرد. شیطان در رأس قصه قرارگرفته است و داستان بر مدار او میچرخد. نمیدانم خود بولگاکف تا چه حد قبول دارد که تحت تأثیر فاوست گوته قرارگرفته اما مخاطبان مرشد و مارگاریتا نخهای ارتباطی میان این دو اثر را میتوانند ببینند، علاوه بر این مرشد و مارگاریتا نگاهی نقادانه به حکومت توتالیتر استالین بر شوروی دارد و نشان میدهد نویسنده با جامعه موردبحث خود در تعامل دوطرفه است. یعنی هم از تأثیر افراد بر جامعه حرف میزند و هم خودش از فضای جامعه تأثیر پذیرفته است.
در کنار تمام گزارههای مطرحشده درباره مرشد و مارگاریتا، میخواهم این رمان را داستان فردیت و جمعیت بدانم. اینکه عنصر اهریمن و بعد یسوعا در داستان تصویر میشوند میتواند گویای این باشد که فرد و تفکر فردی در قصه اهمیت زیادی دارد. بولگاکف در این داستان دست به یک آزمایش میزند یعنی عناصر نمادین را بهعنوان محرک ثابت تعریف مینماید و بر اساس آنها متغیرها و رفتار آنها را مطالعه میکند. این هم از هوشمندی او سرچشمه میگیرد و هم اینکه او برای بیان مقصدش از داستان ناگزیر است دست به نمادسازی بزند تا انتقاد خود را از جامعه همعصرش به زبان رمان ابراز کند.
داستان در سه خط موازی پیش میرود، بنابراین ما با یک قصه منسجم و یکدست مواجه نیستیم. حتی داستان در سه ساحت مختلف تاریخی روایت میشود. به همین سبب است که مخاطبان این رمان مخاطبان جدیتر ادبیات هستند تا بتوانند از میان کلاف درهمپیچیده داستان سرنخها را کشف و در آخر قصه به هم ببافند.
زیان بولگاکف نمادین است و برای بیان مرشد و روح تفکر نقاد حاکم بر داستانش پای مسیح و اورشلیم را به داستان باز میکند تا بتواند خفقان حاکم بر جامعهاش را تصویر کند.
مرشد و مارگاریتا علاوه بر اینکه مانند سایر آثار روسی انسانگراست میتوان گفت حتی میل به مکتب اگزیستانسیالیسم و اصالت وجود دارد زیرا در داستان میتوان ردپای فلسفه و روانشناسی را در کنار جامعهشناسی و نگاه سیاسی نویسنده، دنبال کرد و به یک کل منسجم در مفهوم رسید.
مرشد و مارگاریتا را میتوان داستانی معناگرا یا تفکر محور دانست زیرا اگرچه کلمات و نگارشی ساده دارد اما لایههای شناختی و تفکر برانگیز زیادی در روند قصه تعبیهشده که مخاطب را در طول مطالعه وادار به فکر میسازد.
بااینکه مهمترین مفهوم داستان اهریمن است که داستان را در فضای خیر و شر از نوع روسی فرومیبرد، اما به نظر من زیباترین مفهوم آن عشق است. عشقی که وقتی ظهور کرد پاکی خود را مینمایاند و دستآخر عشق آبی بر آتش داستان است.