«ایوب» محصول قلم یوزف روت، در دو بخش با شانزده فصل تألیف شده است و سرآغاز قصه با این کلمات آغاز میشود: «سالها پیش در چوخنوف مردی زندگی میکرد به نام مندل سینگر.» داستان مخاطب را به 137 سال پیش میبرد، یعنی پیش از آنکه روسیه و ژاپن وارد جنگ بشوند. در اوایل دهۀ 1920 نیز داستان به خط پایان میرسد.
قصه در مورد یک خانواده در قلمرو روسیه تزاری است. مندل سینگر پدریست کار درست که از طریق تعلیم تورات به کودکان امور زندگی را میچرخاند. مادر خانواده دبوره نام دارد و محصول این ازدواج دو پسر، یک دختر و یک توراهی بوده.
مادر به وضعیت زندگی معترض است ولی همواره مسیر صبر و تحمل کردن را در پیش میگیرد. هنگامیکه فرزند چهارم متولد میشود، نامش را منحیم میگذراند. او با بقیۀ بچههای این خانواده فرق میکند. وقتی دکتر آبلهکوب برای معاینه منحیم میآید اعلام میکند که او صرع دارد. دکتر پیشنهاد میکند که او را در بیمارستان بستری کنند ولی پدر خانواده اعتقاد دارد که تا خدا نخواهد، هیچکسی نمیتواند او را درمان کند. این وضعیت بچۀ کوچک این خانواده باعث شده که تمام توجههای والدین بهسوی او جلب شوند. تمام فکر و ذکر مادر منحیم شده و همین مسئله شکافی در بین بچهها به وجود آورده است. آنها برای شفای بچه دست به دامن یک خاخام میشوند و او وعدۀ شفا را به سالها بعد موکول میکند و به والدین دستور صبر میدهد.
مشغله باعث میشود که در بعضی مواقع وظیفۀ نگهداری از منحیم به برادران و خواهرش محول گردد؛ منحیم عاجز از راه رفتن است و خواهر و برادرها از این وضعیت استفاده میکنند و او را مورد آزار و اذیت قرار میدهند و همین، زمینۀ توجۀ بیشتر مادر به منحیم را فراهم مینماید. برادرهای بزرگ وقت سربازیشان رسیده و ارتش تزاری احضارشان میکند و آن دو به هر دری میزنند تا بتوانند از خدمت مقدس معاف شوند و حتی به دنبال ناقص کردن خودشان هم میروند ولی افاقه نمیکند و درنتیجه تصمیم میگیرند که از مرز فرار کنند و خودشان را به قلمرو غرب برسانند و در همین وضعیت شلمشوربای یک دختر خانواده نیز درگیر یک رابطه میشود و این موضوع وضعیت را بحرانیتر میکند.
یکی از پسرها بانام شمریا به آمریکا میرسد و مال و مکنتی پیدا میکند. خانواده در کمال تعجب منحیم را به یکی از همسایهها میسپارند و برای چشیدن آرامش راهی آمریکا میشوند. در حال کنار آمدن با محیط جدید زندگی هستند که دوباره اتفاقی نظم زندگی این خانواده را برهم میزند. جنگ جهانی شروع شده و یونس، یکی از پسرها مفقود گشته. شمریا به دنبال برادر راهی خط مقدم میشود و او نیز به سرنوشت یونس مبتلا میگردد. مندل در حال جمع جور کردن اعضای باقیماندۀ خانواده است که مرگ دبوره و روانی شدن دختر تیر خلاصی میشود برای نابودی این جمع. دنیا برای مندل به ته خط رسیده که ناگهان معجزهای ورق ماجرا را برمیگرداند.
حال این سوال پیش میآید که 486 کلمه بافتی که این خانواده با این حجم از بدبختی چنین شدند و چنان؟ که چی؟ بله یک وجه قضیه همین بود که از داخل ماجرا باخبر شویم و وجه دیگر چیزی است که شاید در نظر اول به چشم نیاید. «ایوب» اساطیری و آیینی است. یعنی نویسنده تلاش کرده تا درونمایۀ اصلی قصص انبیاء کتاب مقدس را به شکل یک داستان مدرن دربیاورد و ما ردپای زندگانی انبیاء مختلفی مثل جناب ایوب (علینبیناوآله وعلیهالسلام) را در داستان مشاهده میکنیم. البته مخلص کلام داستان این است که رنجها مقدمۀ رهایی میشوند و همان نقطۀ پایان میتواند بابی برای شروع مجدد باشد.